دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

please stop just a moment

گاهی وقتا ادما اونقدر زندگیشون حالت نوسانی و سینوسی داره ,اونقدر توی پیچ و خم زندگی با فرمون و کلاچ و دنده و ترمز کار میکنن, اونقدر از تپه ها و کوه ها بالا و پایین میرن و دچار سرگیجه ,سردرد ,سرسام میشن, اونقدر غرق میشن ,که حتی, وقتی از این مرحله میگذرن, وقتی به پلاتو میرسند, وقتی به یه مسیر صاف و هموار میرسن, وقتی اوج و فرودها تمام میشه, یه مدت زمان میبره تا متوجه بشن ,گاهی اونقدر سر در گم میشن ,اونقدر سرگرم باز کردن گره های کلاف زندگی میشن, که اون لحظه ای که کاموای منظم پیچیده شده بدست میارن, نمیبیننش و گاهی با اینکه توی یه ساحل هستن دارن دست و پا میزنن, به خیال غرق نشدن و گاهی این ندیدنا ,توجه نکردنا, طولانی میشه !گاهی سرگرم مرهم گذاشتن به زخمهای گذشته میشن ,گاهی مدام در حال اشک ریختن و حسرت خوردن برای روزای پشت سر گذاشته هستن, گاهی حس میکنن خودشون رو تو اون پیچ وخمها گم کردن ,گاهی هر شب و روزشون را با عوض کردن حوادث و اتفاقات گذشته توی ذهنشون می گذرونن و اصلا متوجه نمی شن که حالا دیگه همه چیز تمام شد, خوب یا بد, زیبا یا زشت ,مقبول یا رد ,مهم نیست مساله اینه که تموم شده و خوب شاید مهمترین سوالشون به جای اگه فلان اتفاق نیوفتاده بود و بهمان حادثه پیش نیامده بود و اگر بیسار کار را نکرده بودم و اگه این طور نشده بودو اگه اونطور نشده بود, باید این باشه که, خوب حالا چی؟!
من زخم خورده ام, زخم هزاران خنجر از 11 سالگی تا یکی دو سال پیش ,طعم نامردی دوستان ,نامروتی زمان, بی مهری اشنایان ,جوانی و خامی خودم ,بدسگالی دشمنان ,در روز روشن ,در تاریکی شب ,جلوی انظار عموم, در خفا ,سقوط کرده, به صعود رفته ,به هیچ و پوچ رسیده ,به غنا رسیده, غرور ,له شده, مغرور بوده, خوارو کوچک شده, عزیزشمرده شده, بالا بوده ام و پایین ,بر فراز قله یا در قعر دره ,همه را چشیده ام, تجربه کرده ام ,برای من هم طول کشید, زمان برد, تا ایستادم, سرگیجه ام, بر طرف شد ,از سر در گمی در اوردم, تاری دیدم از بین رفت ,به مسیری که پشت سر گذاشتم نگاه کردم ,مسیر نه کوتاه بود ,نه بلند, شاید به اندازه تمام نوجوانی و جوانی ام ,از اینجایی که رسیده ام ,کوتاه تر به نظر میرسه, اما در طول مسیر انتهایش را نمی دیدم,! ولی حالا ایستاده ام اسب چموشی بوده ام که همه اون موانع رو طی کردم و حالا لازم داشته ام که بایستم, پشت سر را نیم نگاهی بیاندازم و ...
و پیش رو دشت است, ارام است ,نسیم ملایم است و موسیقی ارام ,سکوت است و جاده اسفالته, نه سرازیری ,نه سراشیبی, تا کی نمی دانم !تا کجا نمی دانم ! فقط میدونم که...
شاید بزرگ شده ام, شاید مشکلات کوچک شده اند, شاید به انتهای راه نزدیک شده ام ,شاید اغاز دیگری است ,شاید ارامش پیش از طوفان است, نمیدونم, فقط میدونم که ,هستم ,پا برجا, استوار, قامت راست کرده ام ,لباسهایم را از گرد و خاک گذشته تکانده ام ,نفرت ها و عشق ها را از سر گذرنده ام و کوله بارم سنگین است ,همینجا که ایستاده ام بازش می کنم, انچه لازم دارم تجربه هاست ,تجربه های خوب و بد, تجربه های مفید ,تجربه های کار امد برای فردا ,بعضی از خاطره ها, بعضی از یادواره ها ,یادگاری ها, بعضی از ادمها, دوستان, حتی چند تایی از دشمنان ,چند تا از زخمها اونقدر عمیقند که لاجرم همواره دائم هستند ,خوب کوله بار را که ببندم ,راهی هستم سبک شده ,سبک تر از یک سال ,پیش الکی یک سال گیج و وامانده ,اون کوله پشتی سنگین رو حمل کرده ام, گفتم برای من هم زمانی گذشت تا یادم امد ,تا به خودم نهیب زدم که, ای دختر کجای کاری, جاده صاف است, هراسی نیست ,شمشیر از رو بسته ات را غلاف کن ,یک سالی گذشت, تا به خود اومدم یا از خود گذشتم اما گذشتم ,گذاشتم و گذشتم !
گاهی دلم می خواد به خیلی از ادما که هنوز دارن دور سر خودشمون میچرخن ,هنوز توی گذشتشون گیر اوفتادن, هنوز درگیر روزای رفته هستن ,هنوز چشمشون رو روی این واقعیت که همه چیز تموم شده و به نسبت جو ارومه, بسته اند اونایی که دیگه مدت به خود اومدنشون طولانی شده فرمان ایست بدهم ,گاهی در اغوششون بگیرم, اروم که شدن, از تشنج که بیرون اومدن و از سرگیجه که رها شدن, سیاهی جلوی چشمشون که بر طرف شد, ازشون سوال کنم ,وادارشون کنم از خودشون سوال کنن خوب حالا چی؟!
گاهی خیلی از ادمای دور و برم یادشون میره تا هستن باید زندگی کنن ,یکی گفته بود زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود,! کاش میشد اینو بهشون گفت ,کاش میشد هر روز بهشون گفت :امروز اولین روز از عمر باقیمانده توست !!!
.
.
.
پ.ن: مخاطب خاص ندارد!!!

۲ نظر:

مهران گفت...

خانوم دكتر مهربون خيلي حال كردم با نوشته هات. اون پايينيه كل اگر طبيب بودي ... خيلي باحال بود. نميدونم چرا ولي اينو واست مينويسم.اين روزا خيلي گوشش ميدم :
"تو اون شام مهتاب كنارم نشستي
عجب شاخه گلوار كنارم شكستي
...
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داري
من اون ماهو دادم به تو يادگاري"
خيلي چاكريم دكتر

M.K گفت...

گاهی اوقات مطالبی که مینویسی اونقدر عمیق و تأ ثیرگذاره که نمیدونم چی بنویسم!
یک دنیا احساس و تجربه میون کلماتت زندگی میکنه.