جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۸

اشک

در تاریکی بی چراغ شب, وقتی که صدای سوسوی باد در گوش برگها لالایی خواب را مینوازد, اشکهای روی گونه ام چونان مروارید
میدرخشد و نقطه ای روشن , نقطه های روشن غلتانی که از دیده گان گریان قلبم نشات گرفته اند و از چشمان صورتم بر روی ناودانشان میریزند واندکی از سنگینی بار غم میکاهد
این نوشته رو تو یکی از دفترای روزها یا بهتر سالها پیش نوشته بودم و امروز حس کردم کاش به راحتی اون روزها میتونستم اشک بریزم, کاش فقط نشانی از اون روزها در من مانده بود ,کاش اجازه نداده بودم, کاش اینقدر دور نشده بودم ,
فقط ای کاش میشد بر گشت به.......

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

!!!

دلم برای دلتنگی تنگ است!!!

یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۸

fair play

Oo it is not fair
come on
oh baby i told you it is not fair
yes some thing is wrong
why are you continuing
please let me go let me go
this is a mistake
believe me
some one help me
I am in wrong place
nooooooooooo
it is not a fair paly

جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۸

روزمرگی زدگی؟

اری انگار من مرده ام و شب گویی ادامه همان شب پیش است!
یه سیب رو بالا انداختهام و هزار چرخ خورد تا به زمین رسید, ولی باز همان سیب بود!
و من با زندگی چه کنم ?تا کی بنشینم و چرخش هزار گونه اش را نظاره گر باشم؟
دیگر تاب تحمل از کف داده ام؟
یا نه .......
شاید انگار این امان بریدن, بازی دیگر, چرخشی دیگر گونه از زندگیم است!
وه ,....که هرچه هست مرا یارای تحملش نیست!
به بطالت روزهای پشت سر, به سیاهی روزهای پیش, رو چون بنگرم جز بازی نقشهای کلیشه ای و سیاهی لشکری نمیبینم!
و میدانم که نه من اینم و چنینم و نه رسالت بودنم این بوده !
ایا مرا توان دست بر زانو گذاشتن و یا علی گویان بر خواستن هست؟
ایا میتوان از این چرخه معیوب تکرار مکررات فرار کرد؟
یا کاش مرا باوری ساده در پستوی ذهنم بود!
تنها باور سرزمینی دور شاید, اری, شاید ........
باشد که چنین رقص کند سیب مست من!!

شاید.....

زندگی جای دل و عاشقی نیست زندگی رود گذران شادی نیست
زندگی گرداب حوادث است زندگی طوفان بلاها ست
زندگی هر چه هست راست نیست یک واقعیت روشن نیست
زندگی دروغ است و ریا زندگی نیرنگ است و فریب
زندگی انچه می گویند نیست زندگی همین امروزو فردا نیست
زندگی عمر گذران من است زندگی پاییز غم خوردن است
زندگی گلهای بهاری نیست زندگی جای هیچ خوشحالی نیست
زندگی روزهای سرد زمستانی زندگی رنگ سیاه ظلمانی است
زندگی سیب سرخ افتاده در اب نیست زندگی گل نرگس خفته در خواب نیست
زندگی گلبرگ گل مریم است زندگی اشک سرخ یاسمن است
زندگی زندان دل من و تو زندگی ویرانگه قلب من و تو

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

صدایم کن

صدا کن مرا صدای تو خوب است
اری صدای تو خوب است و من هر روز به امید شنیدنش سر از بالشت بر میدارم !
هر لحظه, توی سکوتها, توی همهمه ها ,تو فریادها ,گوشم رو تیز میکنم, برای شنیدن صدایت !
چند وقته که دیگه صدام نکردی؟ 1 ماه؟ 1سال و 20 روز؟16سال و 11 روز؟
اه, اره ,خیلی وقته .....
اصلا مهم نیست که دقیقا چند وقته .....
مهم اینه که من شدیدا نیاز دارم دوباره بشنوم که نامم از زبان تو خارج میشوند! دوست دارم اسمم رو با بیان تو بشنوم !
حرف به حرف اسمم رو برام حجی کن وبارها و بارها برایم تکرار کن تا ذره ذره حرکات لبها و زبانت خطوط چهره ات تنگ و گشاد شدن چشمت همه و همه را مو به مو حفظ کنم !
خواهش میکنم! فقط یکبار دیگر صدایم کن ,فقط یکبار, خواهش میکنم ........
صدای تو سبزینه ان گیاه عجیب است که در انتهای صمیمیت حزن میروید....

یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸

خوش باور

در شهری که مردمانش عصا از کور میدزدند من از خوش باوری محبت ارزو کردم !!!!!!!!!!
یه روز یه دوستی بهم گفت دیگه تو سن ما و با توجه به عقاید و افکارمون, ما(من و خودش) دیگه نمیتونیم دوستای صمیمی (دختر) پیدا کنیم و صمیمی شدن با یکی الان فقط تلف کردن وقت سرمایه و ... هست
خوب من مثل همیشه احمق بازی در مییارم و انگار هرچی سرم به سنگ میخوره ادم نمیشم
خوب چکار کنم دلم واسه بعضی هاشون میسوزه منم ,که قربونش برم اماده کزت بازی و ایثارو از خودگذشتگی و از همین شعرا هستم
اصلا میدونی چیه انگار خوشم مییاد خودم رو درگیر ادما یا درواقع دخترایی بکنم که چوب خریت هاشون رو میخورن, ادمای مغز فندقی که گاهی با حماقتهاشون من رو تا سر حد مرگ عصبانی میکنن!
ولی باز ساده لوحانه به این دل خوشم که شاید بتونم یه ذره حمایتش کنم راه نماییش کنم .
انگار سرم درد میکنه واسه دردسر این و اون ,نیست خودم بی مشکلم !!!!!!!!هی میخوام به این و اون کمک کنم.
اخه خره ول کن به تو چه گور بابای ....... کرده تو! چرا حرس میخوری؟!
اخه اگه یه جو شعور و یه ارزن معرفت داشت دلم نمیسوخت
میدونی چیه ؟!
بی خیال.....!!!!!!!!!!!

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

هدیه

بیایید شقایقهای باغ لبخند را
با عشق
در جشن اقاقی ها
به لبهای محزون
مریم های پرپر
تقدیم کنیم!

هیاهوی باد؟؟؟؟؟؟؟؟

وای خدایا !هیاهوی باد ,فریادهای بی امان باد ,مشتهای گره کرده بی محابای باد ,بر پنجره اتاق میترساندم !میلرزاندم !چه پیش امده که او اینگونه بر شیشه ها میکوبد ؟ چرا صدای فریادش را تا فلق بلند کرده ؟وای خدایا!؟ وای خدایا!؟ این باد برای کدامین روح سرگردان مرکب رم کرده شده؟ برای کدامین نفس انسانی چنین بی پروا خود را به این سو و ان سو میزند ؟!
نه نه.......
باورم نمیشود! این منم! من... سوار بر اسب افسار گریخته باد! این منم ,با گیسوانی پریشان, با حالی نزار, بر شانه های لرزان باد!
از چه رو چنین مرکبی را بر گزیدم ؟به کدامین دلیل خانه خود را بر هیچ بنا بنا نهادم؟
نه نه........
باورم نمیشود! این منم که با باد هر لحظه به این منزل و ان منزل می روم !
باید باور کنم! باید به چشمانم اعتماد کنم!
این پنجه های پولادین باد برای من است که بر شیشه ها میکوبد, برای به منزل رساندن من, برای ارامش روح سرکش من چنین می تازد اخر مگر قلب من از او طوفاننده تر است ؟ مگر میشود؟ امکان ندارد !
نه نه....
ولی ولی ... اری این منم سوار بر فرش باد در سفری به ناکجااباد.........!!!!!!!!!!!!

پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸

برای نیکویی روزهای بهاریت دعا میکنم......

در مسیر باد مینشینم شاید که این روح نواز بوی تو را بیاورد, در کران دریا به روی موجها خیره میمانم شاید که این غرنده نشان تو را بیاورد, و امروز در این بهار سبز به شکوفهای نوروزی چشم میدوزم باشد که خبر سلامت تو را به من بنمایاند و با زبان معطر خود بگوید که تو بهار نیکویی را اغاز کرده ای.....
از کنار برکه نیلوفرهای ابی میچینم ,انها را توی گلدان میگذارم و روی سفره 7سین کنار ایینه ,.تا اگر از راه رسیدی تقدیم گامهای محکم و چشمان مهربانت کنم....
یاد تو را در گوشه ای دست نخورده از یادواره های ذهنم حکاکی کردم و امروز در تولد خاک ان را مرور میکنم به این امید که بهاری را در کنار خاطرات خوش با تو بودن اغاز کنم....

چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

کودکانه

کودکانه بودن را دیشب پشت ان شقایقهای پرپر دیدم
کودکانه بودن را در ورای عمق اقیانوس دیدم
دیدم چگونه باید کودکانه بر مزار مریمهای پرپر گریست
من صداقت کودکی را در ان روز تاریک ولبخند کودکی را در ان شب روشن به چشم جان دیدم
نمیدانم شاید ان کودکی پاک امده بود
تا بگوید تو چقدر دوری ... از کودکی و کودکانه بودن
و شاید هم امده بود تا گلهای سرخ خانه را با دسان کوچکش نشان کند
و بگوید اهای تو ...
تو که دیگه نمیدونی گریه کودکانه چیست
تو که دیگه نمیدونی دل شکسته کودکی از برای چیست
ببین اری تو ببین
ببین ان گلهای سرخ را که مظهر پاکی کودکی هستند
کودکی که از برای یک اب نبات میگرید
و تنها برای یک نصف سیب قهقه سر میدهد
و تو از صفا و صداقت از بی ریاییهای کودکانه
از ان محبتهای خالصانه کودکی که
به پای یک بوته خار میریزد دور شدی
دور انقدر دور که حتی غبار راهت هم پیدا نیست
انقدر دور که حتا فریادهای جیغ گونه کودکیت به گوشت نمیرسد
تا دورتر نرفتی تا دیر تر نشده برگرد بیا
بیا و کودک شو بیا و کودک باش..... بیاااااااااا

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸

باران

وای از این باران
اری باران که امسال با من لج افتاده بود میدونست عاشقشم برام تا تونست ناز کرد همین که میخواستم برم زیره نم نمش قدم بزنم یا اشکام رو به پاش بنویسم بند میومد جدی میگم نه یک بار نه دو بار امسال حداقل 15-20 بار اینجوری شد اما....
باران خودم امسال 5 ساله شد بارانم نه برایم ناز میکند نه منتی دارد باران من دخترک ناز 5 ساله شیرین زبانیها میکند که دل سنگ هم براش اب میشه توی این 5 سال خیلی اذیتش کردم چه وقتی بودم چه توی فرارم و نبودنم هر بار که ازش فرار کردم باز برگشتم پیشش و اون بی دلخوری و عاشق تر از پیش منتظرم بود و من هر بار به خودم قول دادم دیگه نرم اما نمیشد........
امروز دومین هفته بازگشتم میخوام بمونم خیلی تنها هست این بار انگار نه 5 سال که 50 ساله میزد نگف اما میدانم دلتنگی بی مهری اینگونه به سرش اورده .......
کاش اینبار موندنی باشم کاش این بار با دلم با خودم کنار بیام کاش دست از سرگردانی از در هپروت سیر کردن دل بکنم و بارانکم رو در یابم اما......
چرا به یاد نمی اورم من تو را دوست دارم تو دیگری را و مرا دیگری شاید.........

شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸

the final encore

after words
and long goodbyes......
tears and lies
at the end of the day
an early night
and madness rains.....
the moon pulls your dreams
and the pressure fades
and now,
the final encore,
a last farewell
the fantacy is over the spirit flies away...

پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۸

hatman...

ye rozi....
ye jayi....
ye kasi....
montazerbash.......

bahane

bahar hamke nayayad az shekofehaye chashme to bahari mishavam

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۸

bazgasht

amadam badaz 5sal ari 5 sal bade raftane to man amadam khasteaz begomagoha khaste az inja deltange anja amadam vali to na to digar nabodi 5sale pish bekhatere hejrate hamishegiyat amade bodam ama tanag garm bod vanabodanet mesle emroz hes nashod bavarat mishevad vaghti mikhastam varede khaneat shavam migoftam daram miram khoneye bibiama kodam bibi to ke digar nabodi 5 sal ast ke digar nisti va 5 salo andi st ke man nane taame daste tora nakhordeam 5 sal ast kakoli nakhordeam sare khake to sare mazaro aramgahe abadiyat ashk bisharm va bedone parva amad engar na engar ke 25 nafar adame dige anja hastan va man hata be khodam zahmat nadadam ke joloye rizesho begiram aman az in deltangi aman az in raftanha in hejratha behtarine kodakiha am aghoshegare deltangihayam mara be khod khan mara be khod mara be hanja ke azan amadeam mara be aghoshat rah bede
mara az inja bebarrrrrrrrrrrm