شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۸

قرن وحشي

بخواب اي كودك ناز, بخواب اي نازنين خواهر, اي مهربان برادر, بخواب ارام جانم ,شايد فردا روز ديگري باشد, روزي نه مثل امروز, نه مثل ديروز, شايد فردا روزي باشد مثل روزهاي سالهاي خيلي دور, مثل ان روزها كه محبت خريداري داشت, مثل ان روزها كه مهر و عاطفه در جاي جاي اين شهر طرفداري داشت!
بخواب اي نازنينم ,بخواب, شايد كه تو توانستي دنياي بي مهري را عوض كني, يا كه توانستي گرد سياه دروغ و ريا را از اين شهر غم زده پاك كني !
اري كودكم ,امروز در اين دنياي صنعتي و مدرن, در اين دنياي پر از تزوير, ديگر انسانيت معنا ندارد!
بخواب و چشمانت را ببند, چشمان سياه عاري از گناهت را بر روي دنياي پر از گناه ما ببند ,چشمانت را بر روي اشكهاي غلتيده بر گونه هاي خيس از غم بي عاطفگي من ببند !
كودكم ,نازنينم ,بخواب ,به اميد اينكه فردا با طلوع دوباره وهميشگي خورشيد ,شب سياه نامرديها و ظلمها پاياني ابدي داشته باشد!
بخواب, تا شايد من با نگريستن به صورت بي گناه تو ارامش از دست رفته ام را بازيابم ,شايد غم بي مهري اين مردم نامرد, مردم متعلق به قرن دوز و كلك را فراموش كنم و شايد با در اغوش گرفتن تن كوچك تو فراموش كنم كه انسانيت در جايي فرسنگها دورتر از اينجا گم شده و مردم به خوي ديو سيرتي خود رجوع كرده اند, شايد فراموش كنم كه من هم براي زيستن و زندگي كردن بين اين ادمها بايد ادميت را فراموش كنم و مثل خودشان باشم !
اري, اري ,عزيزم ,بايد باور كرد كه اينجا, اين كره خاكي و سرد زمين است و زمين يعني دروغ ,ريا ,تزوير, نيرنگ, زمين يعني نا مردي, از پشت خنجر زدن, يعني بي مهري, بي عاطفگي و ما ساكنان سياره ادميزادها, به دوراز ادميت, به زندگي يكنواخت سرد و ساكت خود ادامه ميدهيم, بي انكه به ياد اوريم يا لحظه اي بينديشيم كه ما براي بر پا كردن عشق و محبت و كاشتن بذر شادي و دوست داشتن به اينجا امده ايم ,نه براي ظلم پراكندن ,ستم كردن ,نه براي زيستن با غم و حسرت و درد, ما يادمان رفته كه ما براي زندگي كردن امده ايم ,نه زنده بودن !!!
اي كاش سالها, بعد وقتي تو به سن ما رسيدي به همه ياد اوري كني كه زندگي كردن و زنده بودن با هم فرق دارد !اي كاش تو معناي وسيع زندگي را در لغت نامه ها بنويسي, زنده بودن را تنها نفس كشيدن براي نمردن ,بي هيچ لذتي و از روي اجبار معنا مي كردي و به همه مي گفتي اي انسانها,
اي ادمها ,زندگي كنيد !حتي اگر بخاطرش مجبور شديد زنده نباشيد ,زندگي كنيد !حتي اگر به خاطرش مجبور شديد نفس كشيدن را از دست بدهيد, زندگي كنيد! حتي اگر.......
و چه فاجعه اي است اگر تو نيز در بزرگيت مثل اين مردم باشي واي ,واي ,واي.......

دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸

داشتيم ميرفتيم استخر, يه موتوري 2 تركه ,مشكوكانه ,يه جاي خلوت ,پارك كرده بودن, يكدفعه يه ماشين پليس از ناكجا اباد سر رسيد, كنار موتوريها ايستاد, پرتشون كرد تو جوب, اما فرار كردن, يكي به راست يكي به چپ, راننده ماشن پليس ,كه احتمالا يه سرباز صفر بود, با لگد اوني كه به چپ فرار كرده بودو پرت كرد زمين, دوباره بلند شد, فاصله سرهنگه با موتوري 2 متر بود ,گفت :وايسا و گرنه شليك ميكنم يه بار ديگه سرباز انداختش, اما باز بلند شد, حالا فاصله 1 متر بود ,سرهنگ 5 تا تير شليك كرد! اما در نهايت ناباوري ما و ديگر تماشا چيان موتوري سمت چپي در رفت! سمت راستي هم كه از اول در رفته بود!
خوب... حالا ببين! همين پليس بي عرضه, كه نتونست يه جوجه دزد(به قول خود سرهنگه) رو با اين فاصله, اونم توي موقعيت كاملا برتر, بزنه و بگيره چطور يكدفه اينقدر قوي و حرفه اي ميشه كه اينجوري ميزنه ملت رو لت و پار ميكنه!
اخه, يكي نيست بگه اين ج.......ها رو واسه چي تربيت كردن, پليسي كه نتونه يه دله دزد خرده پا رو دستگير كنه بره بميره, بهتره !
نه........ چرا بره بميره !مياد بجاش عقدههاي تو دلش رو تو شلوغي سر يه مشت اراذل و اوباش , غرب زده, منافق از خدا بيخبر ,از انگليس خط گير, خالي ميكنه! اون دزدا ها هم حالا فعلا خطر مهم و تهديدي نيستن !بعدا حسابشون رو ميرسن !!!مگه كوري! كه فعلا كارهاي مهمتري دارن, تازه تقي به توقي خورده بعضياشون دختر شهري ميبينن و در حالي كه دارن همبراشون رو 2 لوپي ميفرستن تو خندق بلا به دختر هلو هايي كه از ملاصدرا رد ميشن نيم نگاهكي ميندازن, لذت بصري ميبرن!بنده خداها متلكي ميگن! نمك ميريزن !بنده خداها اخيييييييييي بميرم! اونقدر دلم ميسوزه واسشون كه مجبورن همين جور لنگ در هوا وايسن زل افتاب, تا شايد خبري شه به نون و نوايي برسن, كتكي بزنن, فحشي بدن ,عرض اندامي كنن, اخخخخخخييييي....... دل مرغاي اسمون هم واسشون كبابه!!!

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

فردا چي ميشه؟

ديشب اخرين تصويري كه ديدم يه جنين بود, كه مادرش تو اين درگيري ها تير به شكمش خورده بود و با سزارين بچه رو در اوردن, تيربه كمر بچه خورده بود!!!
تصور كن, 9 ماه يه بار رو حمل كني ,در انتظار به دنيا اومدن يه موجود نحيف باشي و كلي واسه اومدنش تدارك ديده باشي, بعد يه ادم حرو......... بي دليل, فقط واسه اينكه شستشوي مغزي دادنش, يا فقط واسه اينكه بهش فرمان دادن ,يا هر دليل ديگه ,بدنيا نيامده ,نفس نكشيده, نفسشو قطع كنه!
اخ, دلم ميخواد بگم ,اخ خدااااااااااااااااااااااااااااااا!!! ولي به خودم يه پوزخند ميزنم كه ,بي خيال خدايي نيست, اين تابو سالها هست كه شكسته ,باور كن خدا قرنها هست كه مرده,(اگه اصلا از اول بود) يا حتي اگرباشه, يا دره تگري ميزنه ,يا هنوز تو خواب زمستونه هست, يا داره با حور و پري ها .... بله !
به هر حال از صدا كردنش هيچ وقت هيچي نصيب هيچ كس نشده و نميشه ! بهتره كه خودمون دست بكار شيم !
اما اينايي كه به يه زن حامله رحم نكردن, اينا كه يه پيرمرد 80 ساله و يا پسر بچه 5 ساله رو زير باتوم و لگد, له كردن !چطور ميزارن من و تو كاري بكنيم !
هر روز را با دلهره شب ميكنم !هر شب را با ترس به صبح ميرسونم !فردا خبر كشته شدن كي رو ميدن؟خبر دستگيري چه كسي؟ اگر موسوي يا كروبي پا را عقب بكشند؟ اگر بي نتيجه باشه همه تلاشا؟ اگر واقعا باباو مامانم تهديدشون رو عملي كنن و نزارن چند روز از خونه بيرون برم؟ اگه همينجور تعداد كشته ها بيشتر شه؟ اگه واقعا بمب گذاري بشه و بندازن تقصير ما؟ اگه اگه اگه؟؟؟
واييييييييييييييييييييييييي دارم ديوونه ميشم يكي بگه فردا چي ميشه؟؟؟!!!

در باورم نايد!!!؟؟؟

خس و خاشاك بودنم, اراذل و اوباش بودنم, تماشاگرنماي بعد از فوتبال بودنم, اغتشاشگر بودنم ,اختلالگر بودنم ,در باورم نميگنجد !
وقتي همگام و هم راي هستيم ,وقتي سر به زير ,تو سري خور, دهان بسته, بي صدا ,هستيم,! ملت فهيم ,شريف, اگاه, حماسي افرين, هستيم و وقتي مثل اين چند روز, باشيم ,!جوابمان با باتوم,
گاز اشك اور, اسلحه سرد و گرم است !

پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۸

BATTLE IN SEATTLE

پائولو ميگه : سخت گيري اسان است. تنها كاري كه لازم است دوري از مردم, و بدين ترتيب پرهيز از رنج است, در اين حالت لازم نيست, خطر عشق, نااميدي و روياهاي ناكام را به جان بخريم.
خوب, اين شايد, دقيقا كاري باشه كه اينروزا من دارم انجام ميدم ! يه جوراي خودم رو از خيلي از دوستاي قديمي جدا كردم, خيلي ها رو به بهونه هاي مختلف نميرم ببينم ! خطم رو عوض كردم و شماره جديدم رو به خيلي ها ندادم! حداكثر با 2 تا از دوستام توي جمعهاي انتخاباتي, تو شلوغ بازي خيابون, قاطي ميشم و همش, نگران اينم كه ,مبادا يه اشنا ببينم و مجبور شم سلام عليك كنم, مبادا بگه:
كلي زنگ زدم خاموش بودي يا قطع بودي ,مبادا شماره جديدم رو بخواد و من تو رودروايسي مجبور شم شماره رو بدم(كاري كه چند باري مجبور شدم), شماره رو توي دفترچه تلفن خونه ننوشتم, اينا هم كه كلي تنبل هستن,! ميدونستم اگه كسي زنگ بزنه خونه هم حوصلشو ندارن تو گوشيشون نگاه كنن !واسه همين ميگن خطشو عوض كرده, ما هم شمارشو نداريم . مامانم, امروزگفت يه دختره به اسم مهناز! زنگ زده !كلي نگرانت بوده! شمارتو ميخواست ,منم نداشتم(البته واقعا مامانم نداره ,چون به هر كسي زنگ ميزد شماره رو ميداد), بهش يه زنگ بزن! باورت نميشه! كلي فكر كردم كه خدايا مهناز ديگه كيه؟ اون مهنازا كه يادم اومد ميدونم شماره خونه رو ندارن؟!
خداييش, يه مدتي خيلي سر خودمو شلوغ كرده بودم, كلي دوستو اشنا و رفيق كه از صبح تا شب زنگ ميزدن برنامه تفريحي يا
غير تفريحي ميذاشتن يا درددل ميكردن يا گريه يا شكايت يا مشاوره پزشكي يا فال يا خواستگاري يا........ واي بي نهايت حرف از طرف بي نهايت ادم ,كه من واسشون دوست صميمي بودم, اما هيچ كودوم واسه من دوست صميمي نبودن و نيستن واسه همين تصميم گرفتم يه كم ارتباطاتم رو محدود كنم!

.............ANY WAY

اقا,يه فيلم ديدم به اسم ,battle in seattle ,ماجراي يه اعتصاب تظاهرات بود, كه تو اين جريان يه دختر بيچاره, بر حسب تصادف ,هم مسير اينا ميشه و كلي الكي الكي كتك ميخوره, . امروز تو شلوغ بازي ملاصدرا ,اقا, يه همچين اتفاقي داشت واسم مي افتاد و يه جورايي وحشت كرده بودم, كلي فحش ابدار نثار خودم كردم كه, خبرت بياد ايشالا, تو اين روزا بيرون اومدنت واسه چيه اخه ؟!
بعضي بي شرم بازي ها و لاابالي گري ها رو كه ميبينم, واقعا دلم ميخواست داد بزنم كه, بسه ديگه شورشو در اوردين با اين كارتون! من حداقل 30-40 نفر رو ديدم كه از رايشون به سيدتون بر گشتن !!!
جالبه اين روزها تمام مدت كاراي من ,يا طرفاي چمران بوده يا ملاصدرا و همين امروز كه احمدي نژاد ميرفت حافظيه يه كار واجب چهار راه ادبيات ,يعني دقيقا وسط بلبشوي اين ياقي ها, داشتم, فك كن! منم اعصابم ضعيف ,اوج گرما, كارم هم كامل انجام نشد, ديرم شده بود و يه دونه تاكسي هم نبود, يعني جدا تو اون لحظه فقط منتظر يه جرقه بودم كه منفجر شم !
فك كن! دختره يه پارچه سبز بسته دور گردن سگش! داد ميزنه( با يه صداي جيغ مانند ): يا حسين مير حسين !
فك كن! پسره با موهايي كه تا كمرش ميرسيد و فرشم كرده بودو زيرو رو هم بسته بود ,صداشو انداخته بود تو گلوشو داد ميزد: موسوي كم اورده بچه سوسول اورده!
اي خدااااااااااااااااااااااا!!! كاش زودتر تموم شه اين جريان, خسته شدم از بس كه ادم ديدم, اشنا ديدم, همه ماشينا پر سر نشينه, تاكسي گير نمي ياد, 133 ماشين نمي فرسته, مغازه ها زود تعطيل ميكنن, همه ازت مي پرسن به كي ميخواي راي بدي ,همه جا بحث سياسي هست ,مجبوري بعضي ها كه فكر ميكني نظرت روشون تاثير داره (و البته خودشون بحث رو پيش بكشن)رو متقاعد به راي دادن يا به اينكه به كي راي بدن بكني, هر ننه من قمري از راه ميرسه واسه خودش يه سياستمدار كامل و جامع هست ,همه كارشناس شدن, تو انتتن ادمايي كه سالها ايران نبودن و نيستن( و همه چيز رو توي شرايط بحراني ول كردن منتظرن ما درستش كنيم برگردن ) راجع به انتخابات نظر ميدن و ميخوان بگن شرايط كشور رو بهتر از ما درك ميكنن , كلا ديگه, اصلا اين جو رو دوست ندارم! هر چند كه هي توي وبلاگا بنويسن واي اين كنار هم بودن, اين با هم بودن, اين شادي ,دلخشونك, اين با هم خنديدنا, يه صدا بودنا ,قشنگه !هر چند بعضيا ميگن: بيچاره مردم ايران به كوچكترين بهانه ميريزن بيرون ,شادي ميكنن ,كم توقعن و ..... حالا هرچي !!!
اقا, من دلم واسه كوچه هاي خلوت شهرم, واسه پياده روي هاي دير وقت ساكتم ,واسه تاكسي كه به محض اراده جلو پام بود ,واسه حرفاي وبلاگا كه يه شكل ديگه بود, واسه فضاي خونمون كه هر كي نميخواست اون يكي رو بكوبه ,واسه حرفاي دوستانه كه توش طعنه كنايه و جانب داري نبود, تنگ شده !
منم منتظر شنبه صبحم! اما به يه شكل ديگه و واسه يه قضاياي ديگه!
و اگه انتخابات به دور دوم بكشه!!! بايد به خودم بگم: باش تا صبح دولتت بدمت !!!

دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۸

اسلحه من تو او ......

وحشتناك ترين سلاح نابودگري كه انسان توانسته اختراع كند كلمه است.!
مشت و سلاح هاي اتشين دست كم خون بر جا مي گذارند . بمبها خانه ها و خيابانها را نابود ميكنند. سم را ميتوان كشف كرد.
كلمه مي تواند نابود كند و هيچ اثري از خود بجا نگذارد . بچه ها سالها توسط والدينشان شرطي ميشوند, از مردان با بد سگالي ياد ميشود ,زنها مدام با كلمات شوهران شان قتل عام ميشوند. مومنان را كساني كه خود را مفسر اواي خدا ميدانند از دين دور ميكنند .
ببينيد ايا از اين اسلحه استفاده ميكنيد؟ ببينيد ايا ديگران در برابر شما از اين اسلحه استفاده ميكنند؟ و به هر حال مانع استفاده اش شويد.

سه‌شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۸

تسلط به اطراف يا؟؟..........

ديشب با 2 تا از دوستام رفتيم كافي شاپ, اون 2 تا روبروي هم و من پشت به جمعيت و بين اون 2 تا !
در تمام طول 1 ساعت اول ,حس خوبي واسه جاي نشستنم نداشتم! صندلي رو عوض كردم, اين پا و اون پا كردم ,غر زدم كه جامون بده (نزديك بار يا اشپزخونه بود ) ,خلاصه بعد از 1 ساعت, يكي از دوستام رفت و من سريع رفتم نشستم سر جاش (پشت به ديوار )و يه اخيش گفتم كه فكر كنم تمام كساني كه اونجا بودن شنيدن !
دوستم : من دقت كردم تو هميشه جاي ميشيني يا مي ايستي كه به همه چيز كنترل داشته باشي !!
واقعا؟ اره, راست ميگه, خودم هم كه فكر ميكنم ميبينم هميشه POSITION و موقيت نشستنم, ايستادنم و هر كاري كه ميكنم, طوري انتخاب ميكنم كه همه رو ببينم و كوچكترين حركتها از نظرم مخفي نمونه !
حتي سر راند!! يادمه كه يا بالاي پايه IVمريض( يعني همون وسيله اي كه بهش سرم وصل ميكردن)مي ايستادم يا روي چهار پايه هايي كه مريضا استفاده ميكردن واسه از تخت بالا رفتن, گاهي هم دو زانو رو صندلي نيمه ايستاده ,نيمه نشسته بودم !
البته البته و صد البته يه دليل ديگه هم بود كه من اصولن مثل بچه ادم سر راند نمي ايستادم .........
يكي از استادا ميگفت :باي پولار(شخصيت دو قطبي گاهي بيش از حد شاد گاهي بيش از حد افسرده )هستي!2تا از فلو ها ميگفتن: كف كفشم ميخ داره!چند تا از رزيدنتا ميگفتن: خيلي هايپ ميخوري ! و كل بروبچ ديگه شامل استيودنت, اكسترن, اينترن و پرسنل من رو يك دختر ADHDيا بيش فعال ميناميدند!بابام ميگه تو متانت نداري!(البته منظورش 10%افسردگي دختر ايراني هست)
خداييش نميدنم چرا ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟
يه ذره صدام بلند(البت از يه ذره يه كم بيشتر) ,يه ذره ورجو ووجه زياد ميكنم ,يه كم بي تفاوتم نسبت به بعضي قوانين مسخره ,خيلي ميخندم ,از 10 كيلومترقبل از بيمارستان تا 10 كيلومتر بعدش دارم سلام ميكنم يا جواب سلام ميدم (پيشونيم هم اصلا سفيد نيست) ,CT SONO ,CONSULT(كارهاي كه كلي بايد تو نوبت باشه) در سه سوت انجام ميدم ,عاشق كشيك شلوغ و پدر دربيارم, عاشق خون هستم,هميشه طوري با هيجان حرف ميزنم كه انگار دارم جالب ترين قضيه دنيا رو تعريف ميكنم و در نهايت اينكه تا 2 ماه بعد از رفتنم از هر بخشي راجع بهم حرف ميزنن يا كلي بعد ترها كه از اون بخش رد ميشم همه نيششون باز ميشه و با خنده ,هره و كره, خاطرات 10 ماه پيش كه تو بخششون بودم رو تعريف ميكن ,مثلا: يادته پاچه شلوارتو يكم بالا زده بودي , داشتي دورخط جورابت روي پات با خودكار خط ميكشيدي, بعدم مثل اشعه افتاب ازش خط زدي بيرون ؟!!!
اخرشم نفهميدم من كدوم بيماري رواني رو دارم؟! فقط اينو ميدونم كه وقتي پاهام حس رفتن داشته باشن واقعا سختم كه 2 ساعت سر پا بايستم ,مجبورم از يه چيزي برم بالا يا وقتي لبريز از انرژي ميشم, مجبورم هي حرف بزنم و دستو پامو تكون بدم تا نتركم !