سخت گذشته, خیلی سخت و هنوزم داره به سختی میگذره
انگار تمومی نداره, دارم کم کم به اون شعار همیشگی, و این نیز بگذرد ,شک میکنم ...
دیوانه وار, حسرت خو,ر اواره, بی هدف ,میگذرم از این روزها
فقط این روزها, بی اراده, نفس میکشم و سینه را از هوای افسرده اطرافم پر و خالی میکنم
باید که تازه بشه, همه چیز, حتی خودم, حتی خود خودم....
این منم, نفرین شده از سالهای دور, تا به هراندازه که هستم , در ابدییتی فنا و نفرینی که بدان گرفتار امدم, به جرم گناهی کبیره در سرزمینی دور و شاید در سیاره ای دیگر , باشد که با این جسم زمینی تاوان پس دهم و در ظاهر واقعی خود حلول کنم وامرزیده شوم پاک بر گردم به انجا که باید...
شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۰
جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰
چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)