یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸

.....

دلم براي شيراز تنگ شده, اسمونش با تمام نامرديش اين 2-3 روز باريده و من نبودم !
دلم براي شيراز تنگ شده, عطر نرگس همه جا پر شده و من نيستم كه لبريز شم !
دلم براي شيراز تنگ شده, واسه تمام تمام شهرم, چه دورم ازش, چه دوره ازم !

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

نه..........
من هرگزنمي نالم!
قرنها ناليدن بس است!
ميخواهم فرياد كنم!
اگر نتوانستم........
سكوت ميكنم!!!
خاموش مردن بهتر از ناليدن است !!!

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

نيامدي ,رفت!

هميشه نا اميد بود و انتظار مي كشيد توي برگه هاي دفترش, قطار ميكشيد
عبور لحظه ها ,فضاي گنگ ايستگاه و باز صداي ساعتي كه, راس 6 هوار ميكشيد
براي رسم شكل رفتنش, 3 رنگ تيره داشت و هي از اين مدادهاي كهنه, كار ميكشيد
مسافرش, شبي كه جاده زير نور ماه مرد, شبي كه جغد هم درخت را به دار ميكشيد
رسيد و ديد روي سنگ مرمري نوشته اند كسي نا اميد بود و انتظار ميكشيد........


نميدونم از كي بود, فقط امضاي خودمو پايينش توي دفترم ,ساعت 5 بعد از ظهر يه روز زمستوني, تو سال 85 رو نشون ميده و مكانش هم كتابخونه دانشكده هست, اما ميدونم كه مال خودم نيست.

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

نرگس شيرازي و صد حيف !

وقتي از كنار گلهاي نرگس شيرازي, كه كنار خيابون گذاشتن, ميگذرم ,يه نفس عميق ميكشم, مي ايستم, نگاهشون ميكنم, يه دستشون رو بر ميدارم ,حتي انتخاب نميكنم ,همين جوري يكي از بينشون ميكشم بيرون, با ظرافتي كه كمتر پيش ميياد داشته باشم ,نگاش ميكنم و با وجود حساسيت و الرژي به گلها ,اون دسته رو ميبرم جلوي بيني ,صورتم رو ميكنم لاي نرگسا, و تا اونجا كه ريه ام جا داره, هواي پر از عطرشونو ميدم داخل و مست ميشم ,مست عطرش, مست بو, مست زيباييش, تقريبا از جايي كه هستم كنده ميشم, دور ميشم ,پرواز ميكنم, توي يه روياي كوتاه سال پيش, من و نرگس و شيراز و مسافري عجيب! و خيلي زود ,من و شيراز تنها شديم! عمر مسافرم مثل عمر نرگس بود, خيلي كوتاه!
نرگس پاييزي شيرازي با عمر كوتاه, ولي باشكوهش, اين پاييز دوباره مهمان دستهاي منه, كنار كيفم ,توي جيبم, كنار ميز كامپيوتر, بالاي تخت ,روي ميز تحرير, و اگه يكم دست و دلبازتر باشم, روي ميز ناهارخوري, اپن اشپزخونه,.
امروزم, دوباره قدم زنان ,علم تا چمران رو به عشق گل فروشاي كنار خيابون پياده رفتم ,كنار اولي ايستادم ,نگاه كردم, كنار دومي ايستادم و بو كردم ,و از سومي يه دسته خريدم و غرق شدم توي عطرش ,رنگش, خاطره ش!
زد به سرم كه, يه جعبه بزرگ قرمز مستطيلي به ابعاد 30 *50 بگيرم, پرش كنم از اين نرگسا ,نرگساي شيرازي, يه روبان سفيد با توپاي قرمز, هم ببندم دورش و برم ترمينال باربري و واسش پست كنم, نميدونم سالم ميرسن يا نه, نميدونم وقتي بهش ميرسن همينجوري تازه و شادابن يا نه ,اما مطمينم عطر و بوشون رو از دست نميدن و ميتونه ازش لذت ببره !
اما حيف, حيف.....
حيف كه ادرسشو ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!

انتي ويروسم قويه!

يكي دو هفته هست كه دارم فكر مي كنم اخرين باري كه مريض شدم كي بود ؟! اخرين باري كه اونقدر مريض شدم كه بيفتم تو خونه؟ اخرين باري كه زار و نزار بودم از نظر جسمي ؟ اخرين باري كه مثلا انفلانزا گرفتم, يا مسموميت غذايي شديد, يا هر چيزي كه بشه بگم مريض بودم و تو رخت خواب موندم؟

نه, يادم نمي ياد,! واقعا يادم نمي ياد! يعني يادم ميادا, ولي مال 11 سال پيش هست, كه اوريون گرفتم 1, هفته استراحت داشتم و 2 روزش رو واقعا نمي تونستم از تخت پايين بيام,! اما بعدش.......مگه ميشه يعني من 11 سال هست كه مريض نشدم؟ سرماي سخت نخوردم؟ تو جا نيوفتادم ؟خونه نشين نشدم؟

يعني من از نظر بدني قوي شدم ؟ يا ويروسا ضعيف شدن؟

نه بي خيال اينا. مهم نيست. كه دليلش چي بوده. عمق فاجعه اينه كه. من 11 سال مريض نشدم! اخه به منم ميشه بگي ادم !نه..... به خدا ادم كه نيستم, از سنگم سنگ!!!