جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

مفر!!!

اي سرگردان دشتهاي به خواب رفته ,شهرهاي خاك الود و خارزارهاي خاموش ! از دست رنج هاي پير و زخمهاي كهنه به كجا مي توان گريخت ؟ كه انها جزيي از وجود تو شده اند ,و تو چيزي به جزكل رنج هاي خويش نيستي.!

دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

پاييز بيست و هفتم!!!

بيست و هفتمين پاييز زندگيم گذشت !!!
به همين سادگي ,به همين راحتي,!!!
ورقي ديگر, سالي ديگر, پاييزي ديگر, در راه است؟؟؟!!!
امسال مهموني من, شامل 16 نفر ادم غريبه ,كه فقط 2 ماه هست, كه, ميشناسمشون بود, ادمايي كه يه جورايي زير دست منن, يا در واقع پرسنل مركز درماني كه من مسيولش هستم بودن!
بد نبود, يا در واقع بهتر بگم, خوب بود! نوع جديدي از مهموني, كه كمتر شركت كردم,! ولي خوب تجربه خوبي بود, كلي هم كادو گيرم اومد!!!
تلفن هم مدام زنگ مي خورد, يا smsاما بعضي ها كه توقع داشتم ,اصلا خبري ازشون نشد, راستش نه, توقع نداشتم, اما انتظار يا نه ..... نميدونم چه كلمه اي مناسبش هست ,به هر حال زنگ و smsي ازشون نگرفتم, حالا كه فكر مي كنم ,مهم هم نيست, نزدن كه نزدن!!! چيزي از من كم نشد, اما از اونا چرا يه چيزي كم شد....!!!
امسال, بر خلاف همه سالها روز تولدم, فقط لحظه خاموش كردن كيك اشك تو چشمام جمع شد,! امسال بر خلاف هر سال, هر لحظه روز تولدم, به نقد و بررسي سال گذشته, نگذشت ,به برنامه ريزي براي سال اينده نگذشت ,به حسرت يا به اميد نگذشت ,
امسال تولدم يه روز كاملا معمولي بود!!! از نظر حسي و فكري ,فقط از نظر كاري خيلي شلوغ بود! هم كاراي درمانگاه, هم كاراي مهموني و شايد دليل اينكه اونجوري نبود و مثل سالاي قبل نبود, همين گرفتاري فيزيكي بود!!!
اها, اره ,من هميشه معتقد بودم, بايد انقدر از اين تن كار كشيد كه ,مجال فكر بهش ندم! يه جورايي خيلي از مواقع مازوخيسم وار از جسمم كار كشيدم, براي رهايي روحم !!!
به قول يكي any wayگذشت بيست و هفتمين زمستان وبهار و تابستان و پاييز عمرم؟
بود ايا از پسش سالي ديگر, روزگاراني دگر؟؟؟!!!

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

خون اشامي كه من هستم!!!

من ادم پشت ميز نشيني نيستم! ادم روزي 110 تا مريض فشار خون ,ديابت, سرماخوردگي, سينوزيت ,ميگرن و باقي بيماريهاي داخلي ديدن نيستم! من ادم از 8 صبح تا 2 ظهر, يه بند پشت يه ميز نشستن و فقط مريض رو ديدن, يه معاينه ساده كردن, نيستم!
من عشقم جراحي هست ,هيجان, بدو بدو, تنوع, خون, خون, خون!!! من ادم حادثه هستم, ادم اورژانسها, ان هم از نوع جراحي ,تصادفي پرت شدگي, چاقو خوردگي, دعوا ,نزاع ,گلوله, من ادم حركت هستم, من عاشق خستگي هاي بعد از كشيك هاي كشنده فوريتهاي جراحي هستم كشيكايي كه, ظهر فردا موقع برگشتن ناي راه رفتن ندارم و از داخل بيمارستان تا در خونه در بست ميكنم, توي راه سرم رو تكيه ميدم به صندلي و با ياد اوري 28 ساعت گذشتش, از شيريني و لذت ياد اوري لبخند ميزنم و بي صبرانه در انتظار كشيك بعد هستم,!
اين 2 ماه من رو در تصميمم راسخ تر كرد, در اينكه رزيدنتي جراحي را انتخاب ميكنم, اين 2 ماه بهم فهموند عشقم از روي هوا و هوس نبوده, اينكه من بدون حادثه ,تروما ,جراحي ,خون ,شوك, صداي جيغ مريض, به يه ادم افسرده و روزمره زده تبديل ميشم, پير ميشم ,پژمرده ميشم ,
.........
و چه زجري ميكشم, چه اشكي در چشمم ميجوشد ,چه اهي از نهاد بر ميارم, وقتي سريال پرستاران را ميبينم !
ارزو ميكنم, يك بار ديگر در بيمارستان نمازي, فوريتهاي جراحي ,كشيك بدم و روزي باشه كه جاي سوزن انداختن نباشه!

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

پس من چه مي شوم؟

من تك و تنها در شب رها شده ام ,و از ترس به خود مي لرزم!
من در انديشه اينده بوده ام و اينده اينجاست!
رهبرمان براي ما پيروزي به ارمغان مي اورد, ولي سرزمينمان در اتش مي سوزد!,
و انگاه كه اخرين صداهاي ميدان نبرد خاموش شود بايد بگويم,
پس من چه مي شوم ,و تو, و انهايي كه دوستشان داريم,
پس من چه مي شوم ,و تو, و انهايي كه دوستشان داريم,
پس ما چه مي شويم؟

پس من چه مي شوم؟

جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

I,m not crying over you

I don,t mind this empty room ,and I like it when I,m alone

I,m trying not to think about you, I,m not waiting by the telephon

I,m watching a late -night movie,where the lovers say goodbye

and it,s really getting to me,and tears are in my eyes

but I,m not crying, I,m not crying

I,m not crying over you, I,m over you

I go out with all of my freinds, and I,m hardly ever at home

you know things just coulden,t be better

I have read it in my horoscope

I might take a walk past your house, for a trip down memory lane, you may see me at your window, standing in the pouring rain

but i,m not crying , i,m not crying

i,m not crying over you , i,m over you

i,m not cryin , i,m not crying

i,m not crying over you i,m over you

i,m over you





خالي بودن اين اتاق ديگر برايم اهميت ندارد,و وقتي كه تنها هستم از ان خوشم مي ايد,
سعي ميكنم به تو فكر نكنم, كنار تلفن هم منتظر نمي نشينم,
مشغول تماشاي فيلم اخر شب هستم, انجا كه عاشق و معشوق با هم وداع ميكنند,
اين صحنه مرا حسابي مي گيرد, و اشك در چشمانم حلقه ميزند,
ولي گريه نمي كنم, گريه نمي كنم ,
براي تو گريه نمي كنم, من ديگر با تو سر و كاري ندارم,
با دوستانم به گردش ميروم ,و خيلي كم در خانه بند ميشوم,
مي داني اوضاع از اين بهتر نميشود,
من اين را در طالع خود خوانده ام,
شايد از جلو خانه ات بگذرم ,انهم براي گردش در كوچه خاطره ها,
شايد از پشت پنجره من را ببيني ,كه بيرون زير باران ايستاده ام,
ولي من گريه نمي كنم ,من گريه نمي كنم,
من براي تو گريه نمي كنم ,نه گريه نمي كنم,
من ديگر با تو سر و كاري ندارم,
نه من گريه نمي كنم, گريه نمي كنم ,
براي تو گريه نمي كنم ,من از تو برترم,
من ديگر با تو سر و كاري ندارم.