جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

پرونده های مختومه !

بعضی ادمها توی جریان بازی زندگی برام تبدیل می شن به مهره سوخته, یعنی دیگه حس خاصی نسبت بهشون ندارم, کاملا بی تفاوت ,نسبت به بودنشون, نه دیگه علاقه ای هست, نه نفرتی, نه عصبانیتی, نه کدورتی ,!
نمی شه بگی مثل یه ادم ناشناس میشن, مثل یه غریبه نمی شن, چون هر ادم غریبه ای لذت کشف داره, لذت شناخت, لذت خونده شدن, باز شدن کتاب رابطه اش!
و نمیشه بگی برام مثل یه مرده هستن, اخه گاهی پیش میاد که برای یه مرده هم خدا بیامرزی بفرستی ,یا لعن و نفرینش کنی ,یا اه بکشی از پس یاد خاطره هاش (اه چه از سر حسرت از دست دادن خودش, چه از روی از دست دادن زمانی رو که باهاش گذروندی )
اما این ادمهایی که می شن مهره سوخته ,یه بی احساسی ,بی تفاوتی, بی خیالی رو برام ایجاد میکنن که, حتی اگه بر حسب تصادف یا به ندرت اسمی ازشون بیاد ,یا یادی ازشون بشه ,هیچ جریانی رو برام زنده نمی کنن ,هیچ نوع هورمونی رو در خونم ترشح نمی کنن!

گاهی حتی برای خودم هم عجیبه که, چطور راجع به بعضی ها به اینجا می رسم ,به این نقطه ,خالی ,هیچ, پوچ!!!
در واقع عین یه کتاب می مونن ,چند وقت قبل تر خوندیش, بعضی جمله ها و صفحه ها رو گاهی چند بار هم خوندی, فهمیدی ,بستی, انداختی تو سطل اشغال, یا سوزوندی ,اوایل حتی تا چند ماه و چند سال از دست خودت عصبانی هستی که ,چرا هزینه کردی, واسش پول دادی, یا وقت صرف کردی, اما بعدتر که اسمی از کتاب میاد, یا جمله ای از اون کتاب رو کسی یاد اوری کنه ,فقط به اینکه اره ,خیلی وقت پیش یا نه چند وقت پیش خوندمش ,خوشم نیومد ,در حد نگه داشتن هم نبود, انداختمش دور ,اکتفا میکنی, این حتی بکار بردن زمان گذشته هست( خوشم نیومد) الان اون فقط یه کتاب بسته و تموم شده هست ,حتی اگه یکی بهت بدتش, حتی با یه اب و رنگ جدید, یا شکل تازه, نه واسط جذابیت داره که ورقش بزنی ,نه اونقدر حس بدی میده که بندازیش دور, شاید بزاریش گوشه کتابخونه واسه خودش خاک بخوره و سال تا سال هم نری سراغش ,یا اگه بری سراغ گنجه کتابهات نگاه سرسری به عنوانش می ندازی و چشمت میره روی کتاب بعدی, حتی زوم نمی کنی روش ,گاهی حتی دیگه واست مهم نیست نویسندش کی بود, ناشرش کی ,فقط یه عنوانن روی یه جلد, جلد کتابی که خونده شده و تموم شده!
مهره های سوخته, خارج بازی زندگی منن, واقعا خارج ,دیگه هیچ نقشی بازی نمیکنن ,هیچ پووانی داده نمیشه ,هیچ بازگشتی به بازی وجود نداره, حتی اگه جفت 6 بیارن, حتی اگه سرباز به خونه اخر برسه وزیر بر نمی گرده, بازی زندگی من در عین بی قاعده گی و بی قانونی ذاتی خودم ,پر از قاعده هاییه که زندگی رو ,بازی رو, لذت بخش می کنه ,برام گاهی فقط قابل تحملش می کنه و نیروی ادامه بازی رو بهم می ده ,قانون مهره های سوخته هم از همون قانون هاست, کسی که با کارت قرمز اخراج شده, از گردونه حذف میشه ,برای تمام دورهای باقیمانده بازی !!!
.
.
.
مخاطب خاص ندارد!!!

۵ نظر:

sokoot گفت...

gahi be ke mina ( khaharam ) az daste kasi miranje besh migam tarafo faramush kone. fekr kone dige nist. tamum shode farzesh kone. nemidunam mitune ya na. hata nemidunam khodam ham mitunam ya na.vali kash mitunestam

sokoot گفت...

مرسي كه هنوز هستي و ميذاري كه من هم باشم. گفته بودي مهار گسستم. خب شايد. فكر كنم اره. فكر كنم دليلش اينه كه فكرم خيلي مشغوله. انگار نه دلم و نه عقلم طاقت تحمل اين روزا رو ندارن.جالب اينجاست كه همه چي تقريبا خوبه و مشكل خاصي ندارم.ولي اينكه كه چرا اينجوري شدم باز خودمم نميدونم.خيلي مهربونيا دكتر. ميدونستي؟
خودت خوبي دكتر؟

sokoot گفت...

مرسي كه هنوز هستي و ميذاري كه من هم باشم. گفته بودي مهار گسستم. خب شايد. فكر كنم اره. فكر كنم دليلش اينه كه فكرم خيلي مشغوله. انگار نه دلم و نه عقلم طاقت تحمل اين روزا رو ندارن.جالب اينجاست كه همه چي تقريبا خوبه و مشكل خاصي ندارم.ولي اينكه كه چرا اينجوري شدم باز خودمم نميدونم.خيلي مهربونيا دكتر. ميدونستي؟
خودت خوبي دكتر؟

M.K گفت...

پرونده های مختومه ات منو به فکر فرو برد, فکر اینکه آیا منم پرونده های مختومه دارم!
موقع نتیجه گیری دیدم آمارم خیلی بالاس !? خیلیا بودن که دیگه نیستن فقط به خاطر اینکه دیگه جایی ندارن واسم.
وقتی آدمی از زندگیم بیرون میشه, دیگه تمومه! تمومه تموم!
شاید اگه هم خودش بخواد خودشو بر گردونه, حضورش بشه مثل رد شدن یه مگس کنار گوشم!
بخششم معمولا زیاده اما اگه کاسهء صبرم لبریز شه دیگه شده.حتی اگه احساسم بهم بگه آخرین فرصت رو هم بهش بده, ممکنه به اونم(احساساتم) پشت کنم.حالا اون آدم هر کی که میخواد باشه!
لجباز نیستم اما برعکس دید آدما نسبت بهم, تو یه سری مسایل خیلی خیلی سر سخت و یا به قول تو سنگدلم اما کاملا بی صدا...
"اگه اشتباه نکنم قبلا خودت بهم گفته بودی که من و تو خیلی بهم شبیهیم, فکر کنم واقعیت داره این حرفت چون جزء به جزء حرفای این پستت کاملا در مورد منم صادقه با این تفاوت که شاید من یه کم درصدم یا شدتم, بالاتراز تو باشه تو خط زدن آدما"

vertigo گفت...

مریم جان فکر کنم مطلب رو درست نخوندی اون تیکه که اخر فقط واسه کامل شدنه توضیحه منظور اصلی همون مهره سوخته هست یعنی اون بی حسی یعنی اینکه وقتی هم یادی ازش میشه یاد بدی هایی که بهت کرده زجرایی که از دستش کشیدی یا خوشی هایی که بهت داده واست بی معنی باشه از دست این ایجاد حس یعنی همه چیز از نظر حسی هم تموم نه فقط رابطه ای بله منم همیشه همینم یه رابطه که تمام شد تمام شده راه برگشت نداره به هیچ وجه اما باز هم وقتی یادشون مییوفتم عصبانی میشم یا خوشحال راجع به خیلی از ادمایی که تو هم یادی ازشون میکنی خیلی از مواقع حسایی که میاد تو وجودت رو حتی اگه تو کلام نیاری تو قیافت میاد یا تو چشمات میاد این فقط همون تموم شدن کامله یه رابطه بی برگشته نه سوخته شدن یه مهره خیلی از مواقع دیدم ترجیح میدی راجع به اون ادم حرفی میون نیاد از هر چیزی که یادشو زنده کنه فرار میکنی واسه منم راجع به خیلی ها این پیش میاد اما سوخته شدن مهرشون نه نه این خیلی خیلی متفاوته با قطع و تموم شدن رابطه اون تیکه های اول رو دوباره بخون