دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۹

اینان که میبینی مگسانند گرد شیرینی!

خسته ام از درک کردن ادمها ,از درک نشدن خودم, از فهمیدن حال و روزشون و نفهمیده شدن حال و روز خودم ,از در اولویت قرار دادن دیگران ,همیشه و همه جا ,و همیشه در تاخر بودن خودم !

خسته ام از طی کردن مسیرهای دوستی ,تنهایی و جاده های یک طرفه !

خسته ام از وفاداری, از پایبند بودن به اصولی که پایه های اولیه دوستی بوده و هست, ولی واسه خیلی ها از مد افتاده هست !

هیچ وقت نتونستم خودخواه باشم, سعی کرده ام ,اما نتونستم و الان از ناتوانی خودم در خودخواهی خسته ام !

روزهایی پیش اومده که با خودم فکر میکنم, قید فلان ادم رو میزنم اما باز باهاش تماس میگیرم ,جویای احوالش میشم و اگه کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم !

روزهایی هست که با خودم میگم, دیگه جواب تلفن این ادمی که هر 3-4 ماهی یه بار زنگ میزنه ,اونم واسه مشاوره پزشکی, یا گرفتن دارویی که بی نسخه نمیدن ,یا واسه هزار و یک کاره دیگه, رو نمیدم ,اما باز بعد کلی وقت ,که اسمشو رو گوشیم میبینم ,کلی تحویلش میگیرم ,ابراز دلتنگی میکنم و در اولین فرصت ممکن مشکلشو حل میکنم !

گاهی دلم میخواد ,با یکی حرف بزنم ,درددل کنم ,از نگرانی هام بگم ,از دلشوره ها, از برنامه هام, اما وقتی زنگ میزنم و اونا شروع به درددل میکنن ,عملا خفه میشم ,یه جورایی هم خیلی از مواقع دست ودلم به زنگ زدن نمیره ,پیش خودم فکر میکنم اون بیچاره چه گناهی داره که بخواد سنگ صبور من بشه و... الان خسته ام از سنگ صبور بودن برای خیلی ها !

گاهی دوستی گوشیش رو خاموش میکنه و روزها ازش خبری نیست و بعد هم که پیداش میشه نه به من اجازه میده و نه خودم صلاح میدونم که بپرسم چی گذشت, ولی کافیه یه بار زنگ بزنه و من گوشیم مثلا در دسترس نباشه, زمین و زمان رو میگرده تا پیدام کنه و بعد هم کلی بد و بیراه که چرا در دسترس نبودی و کجا بودی!

خوب ,نمیدونم چرا بعضی ادما فکر میکنن مشکل خودشون مشکله و مشکل بقیه پشکل !

نمیدونم چرا بعضی ادما فکر میکنن من نمیتونم روز بدی داشته باشم , نمیتونم دردسر داشته باشم ,گرفته باشم ,نمیتونم فاز دپرشن داشته باشم !

شاید چون هیچ وقت از این چیزا دم نزدم ,یا کلامی نگفتم ,شاید در خود ریختن ,در خود شکستن رو خوب یاد گرفتم, شاید چون نمی نالم البته بجز اینجا؟!!! اما ...

امروز فقط دوستی میخوام که سکوت کنه و بزاره .......... نه بازم نمیتونم, من نمیتونم حرف بزنم ,سفره دلم سالهاست کپک زده ,چون باز نشده قفل صندوقچه دلم سالهاست که زنگ زده و کلیدی انگار بازش نمیکنه

نمیدونم این ها تقصیر منه که حتی اگه فرصتی در اختیارم بود دم نزدم ,یا تقصیر دوستان که به من فرصت ندادن و من رو عادت دادن به شنونده و حلال خوبی بودن !

و از این که بگذریم ,این ذات شاید اشتباه با این زمانه ,سرشتی بی خریدار و زجر دهنده خودم, هست که همه این مسایل رو واسم ایجاد میکنه !

سرشت من ,ذات من ,خمیر مایه ام ,عوض شدنی نیست و فقط میتونم خسته شم یا توی ذهنم تجسم کنم که میتونم دست رد به سینه بعضی ها بزنم ,با عده ای قطع رابطه کنم ,توی خیلی از مسایل منافع شخصیم رو در اولویت قرار بدم و بعد در واقیعیت همان بشم که اونا میخوان, به همان اندازه در دسترس, به همان اندازه صبور, شنونده ,کمک کننده , با درک بالا ,با شناسایی حساسیت های روحیشون و انجام دهنده کارایی که باید بکنم و میتونم بکنم و اگه نتونم کسی رو میشناسم که بتونه و باید معرفیش کنم ,در واقعیت من همون بهترین دوست فلانی و فلانی ها هستم که همیشه بوده و هست !

خسته ام و فقط میخوام که یکی یه بار بگه اه عزیزم درک میکنم وشرایط سختی رو میگذرونی ویا گذروندی و الان روحیت داغونه و بیا بریم فلان جا ویا فلان کارو بکنیم ویا یه چند روزی بی خیال دنیا بشو و گوشیتو خاموش کن تا کمی بهتر بشی !

این روزا دلم واقعا دوستی میخواد مثل خودم همدم و همزبانی مثل خودم...

۲ نظر:

M.K گفت...

من هستم , در امتداد تو....
من هستم ابنگونه که تو میخواهی, آری من هستم...
بیا, بشین , بمان , با من که هستم حرفی بزن...
آری من هستم.
" این به اصطلاح شعر رو 7-8 سال پیش نوشتم و الان,اینجا, برای اولین بارتقدیمش میکنم به تو

ناشناس گفت...

Like