جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۸

باز باران؟؟؟!!!

وقتي بارون مياد و من توي يه چهار ديواري زندونيم!
وقتي بارون مياد و من توي يه شهر غريبم!
وقتي بارون مياد و من شيراز نيستم!
وقتي بارون مياد و پشت پنجره نمناك از قطره هاست و چشماي من نمناك نيست!
وقتي بارون مياد و زمين خيس اب و من خشك خشك!
وقتي بارون مياد و صداي رگبارش از پشت شيشه گوشم رو نوازش ميكنه وتنم محرومه ازش!
اون وقت كه .......
دلم مي خواد, مثل موجها سر به صخره ها بكوبم!
دلم مي خواد, مثل رعد فرياد بزنم!
دلم مي خواد, مثل سيل ببارم!
اخه اين چه بي انصافيه در حق من, كه چندين و چند ماه در انتظار بارون باشم, اونوقت با اين وضع اسفبار, در حسرتش بمونم!!!؟؟؟
اگه كلا بارون نمي يومد, دلم كمتر مي سوخت,! اما حالا شر شر از اسمون بارون ميياد رو سقف اين زندون ,دريغ از يه قطرش كه سهم سر من باشه !!!
حالا چند ماه ديگه؟ بايد بشينم منتظر, تا شايد قطره اي, نمي, سهمي, از بارون به من برسه!!!

۱ نظر:

mehran گفت...

alan ke oumadam khunat hes kardam cheghad delam barat tang shode bud ! kojayi khanum doktore mehrabun ? hamchenin hes kardam delam vase khodamham tang hsode! fekr mikonam daram gom mosham. gomtar. movazebe khodet bash tu shahre gharibe khoshke khoshk.