جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۸

هلاهل

سيگار پشت سيگار, پكهاي عميق, دود غليظ !
گذشته پشت سر,حال در گذر, اينده مبهم!
نقش ميزند بر اب ,فرداي بي بنياد را!
نه ريسماني كه بدان اويزد, نه چراغي كه بدان دل خوش كند !
تاريكي, تاريكي, همه چيز سست است و لرزان!
به يك نسيم, ويراني از راه مي رسد!
بعد از اين همه سال ,نه در چنته چيزي دارد, نه در پستو!
گذشته از ياد ببرد؟ چال كند؟ با اينده تاريك و مبهم چه كند؟
فراموشي تا كي اثر دارد؟ اين داروي با تاثير كوتاه مدت, تا كي دوام دارد؟
گيرم كه با تكرار دوزها فراموشي ماندگار شود,! با ترس چه كند؟ با نيشتر به جا مانده, كه هر از چند گاهي از كنارش خون بيرون مي زند چه كند؟
هر از چند گاهي, كه, از مزارخاطره ها ميگذرد,اين اشك سوزان را چه كند؟
چرا چشمه اين ديده خشك نمي شود؟
چرا طعم تلخ و گس نامردي از دهانش نمي رود؟ حتي با شيريني داروي فراموشي ,كه خاك مرده را سرد مي كند ,عزيز رفته را از ياد مي برد, پس چرا اين مزه بد را تغيير نمي دهد؟
نامردي و نامروتي, پستي و رذالت ادمها ,ذره ذره به كام ميريزد,! نه يك مرتبه است و نه پاياني دارد!
زخمي مي زند و مثل زالو به تمام وجودت نقب مي زند!
ريشه مي دواند و از جگر سوخته ات خون مي مكد و تا اخرين دم اخرين نفس زهر را زير زبانت مي چكاند, مبادا فراموش كني!!!
داغي به قلبت مي گذارد, كه سوزشش با هر طپش تمام تنت را مي گدازد!

۱ نظر:

علی گفت...

بسیار زیبا بود... چرا چشمه اين ديده خشك نمي شود؟