این منم, نفرین شده از سالهای دور, تا به هراندازه که هستم , در ابدییتی فنا و نفرینی که بدان گرفتار امدم, به جرم گناهی کبیره در سرزمینی دور و شاید در سیاره ای دیگر , باشد که با این جسم زمینی تاوان پس دهم و در ظاهر واقعی خود حلول کنم وامرزیده شوم پاک بر گردم به انجا که باید...
یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹
کاش میشد در غروب افتاب, بی صدا ,با سایه ها کوچید وفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر