سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

مهاجرم

باز خواهم گشت و به گلدانها اب خواهم داد به اینه نگاه خواهم کرد حرمت سفره را پاس خواهم داشت
باز خواهم گشت در اغوش مادر رها خواهم شد دوست را در کوچه های باران خورده شهر پا به پا خواهم بود
باز خواهم گشت و چراغی خواهم اویخت به سر در خیابان تاریک ذهن ها و همگان را پیامی از رهایی خواهم اورد
باز خواهم گشت بی شک باز خواهم گشت و به اندازه تمام روز های حسرت بار می خندم اشک میریزم
باز خواهم گشت و شاید این بار مثل پرنده مهاجر از سفر برگشته ای عاشق پرستویی شوم شاید دیگر کوچی نباشد شاید ماندگار شوم
میدانم که باز خواهم گشت شاید..........

هیچ نظری موجود نیست: