شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

رهايي

ساعت 11 پنج شنبه شب ,اتفاق, تصادف, بر خوردي كه 2 سال منتظرش بودم, پيش اومد!


بعد از 2 سال نقشه كشيدن, بر نامه ريزي كردن شب و روز و هر ثانيه, توي فكر بودن و كار كردن روي اين موضوع كه چه خواهم كرد, چه خواهم كرد, مرور ريز به ريز حرفا, كارا ,عكس العملها, حالا توي موقعيت واقعي قرار گرفته بودم ,موقعيتي كه توي اين 2 سال مشابهش رو ترسيم كرده بودم توي ذهنم, و كاملا اماده بودم واسش!


اما ......


نه ,هول نشدم ,دست و پام نلرزيد, از عشق يا نفرت لبريز نشدم, قصد فرار يا حمله رو نداشتم, خنده هاي عصبي نكردم, اشك نريختم ,زبونم به فحش نچرخيد, بد و بيراه نگفتم, در واقع هيچ كاري نكردم, هيچ كدوم از كارايي رو كه نقشش رو كشيدم يا فكر ميكردم بي اختيار انجام خواهم داد, نكردم !


بي خيال تر و بي حس تر از اونچه كه در تصورم بگنجه يا در تصور مريم و زهره بگنجه با شناختي كه از من و حساسيتم سر اين موضوع, اونم توي اين 2 سال داشتن!


شايد اينقدر قضيه رو پيش خودم مرور كردم, كه دستمالي شده, پيش پا افتاده ,بي ارزش, از تاريخ گذشته شده بود, يا شايد اونقدر احساساتم رو كشته ام ,خودم رو از دوست داشتن, دوست داشته شدن, نفرت ورزيدن, و منفور بودن جدا كردم, كه كاملا بي احساس شدم, يا شايدم اونقدر چشم دوختم به روزاي رفته, به لحظه هاش ,به اتفاقاتش, اونقدر طعم تلخ چشيدم, اونقدر ضربه خوردم, اونقدر نمك به زخم پاشيدم, اونقدر دلمه روي زخمها رو كندم, اونقدر توي ذهنم انتقام گرفتم و فحش دادم و نفرين كردم, كه ديگه چشمم نابينا شده, مزه اش گس شده, ضد ضربه شدم, شوري نمك رو حس نمي كنم ,با درد زخم عجين شده ام و حتي از ان لذت مي برم و احساس ارامش بعد از انتقام رو داشتم!


و امروز احساس ارامش بعد از طوفاني طولاني ,احساس رسيدن به ساحل امن بعد از يك اقيانوس نوردي پر حادثه رو دارم و رها خواهم بود از نقشه كشيدن, از هر شب و هر روز فكر كردن به يه موضوع واحد از بار سنگيني كه به دوش كشيدم از ...

هیچ نظری موجود نیست: