دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

باز باران....

20 روز از مهر گذشت و هنوز باران نباريده!

من هنوز مشتاقانه ,چشم به اسمان ميدوزم, هنوز اميدوارم اولين قطره باران بر صورتم فرود بياد !

20 روز از پاييز گذشته, اما هنوز حتي كلاغ ها رو توي اسمون نديدم! اون موقع ها عصرا كه مدرسه كلاغا تعطيل ميشد, از در ورودي بيمارستان تا در ساختمون حتما يه هديه از اسمون ميوفتاد رو مقنعت !رد خور نداشت, اين روزا كه ديگه حتي اين اسمون كلاغ هم نداره ,يعني اونا هم از اينجا كوچ كردن؟ مثل خيليهاي ديگه!

فكر كنم بارون امسال هم مي خواد ناز كنه واسم, اما بازم حاضرم نازشو بكشم ,به جون بخرم, فقط بباره, دلم ميخواد اونقدر بباره كه سيل بشه ,بعد وقتي همه دارن فرار مي كنن, تا يه سر پناهي, سقفي, تاكسي, چيزي گير بيارن ,من شلپ شلپ تو ابا راه برم ,خيس خيس شم ,عين موش اب كشيده, بعدم وايسم توي يه چاله اب, به رهگذرا بخندم, صورتم رو بگيرم رو به اسمون و جيغ بزنم ببار, ببار

اخ كه چي ميشد اگه بارون ميومد !
بي صبرانه در انتظاربارانم ! بي رحمانه منتظر اشكاي اسمونم ! بي قرار پاييز برگ ريزم! حتي مضحكانه منتظر غار غار كلاغا هستم !

هیچ نظری موجود نیست: