جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

هیاهوی باد؟؟؟؟؟؟؟؟

وای خدایا !هیاهوی باد ,فریادهای بی امان باد ,مشتهای گره کرده بی محابای باد ,بر پنجره اتاق میترساندم !میلرزاندم !چه پیش امده که او اینگونه بر شیشه ها میکوبد ؟ چرا صدای فریادش را تا فلق بلند کرده ؟وای خدایا!؟ وای خدایا!؟ این باد برای کدامین روح سرگردان مرکب رم کرده شده؟ برای کدامین نفس انسانی چنین بی پروا خود را به این سو و ان سو میزند ؟!
نه نه.......
باورم نمیشود! این منم! من... سوار بر اسب افسار گریخته باد! این منم ,با گیسوانی پریشان, با حالی نزار, بر شانه های لرزان باد!
از چه رو چنین مرکبی را بر گزیدم ؟به کدامین دلیل خانه خود را بر هیچ بنا بنا نهادم؟
نه نه........
باورم نمیشود! این منم که با باد هر لحظه به این منزل و ان منزل می روم !
باید باور کنم! باید به چشمانم اعتماد کنم!
این پنجه های پولادین باد برای من است که بر شیشه ها میکوبد, برای به منزل رساندن من, برای ارامش روح سرکش من چنین می تازد اخر مگر قلب من از او طوفاننده تر است ؟ مگر میشود؟ امکان ندارد !
نه نه....
ولی ولی ... اری این منم سوار بر فرش باد در سفری به ناکجااباد.........!!!!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: