چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

کودکانه

کودکانه بودن را دیشب پشت ان شقایقهای پرپر دیدم
کودکانه بودن را در ورای عمق اقیانوس دیدم
دیدم چگونه باید کودکانه بر مزار مریمهای پرپر گریست
من صداقت کودکی را در ان روز تاریک ولبخند کودکی را در ان شب روشن به چشم جان دیدم
نمیدانم شاید ان کودکی پاک امده بود
تا بگوید تو چقدر دوری ... از کودکی و کودکانه بودن
و شاید هم امده بود تا گلهای سرخ خانه را با دسان کوچکش نشان کند
و بگوید اهای تو ...
تو که دیگه نمیدونی گریه کودکانه چیست
تو که دیگه نمیدونی دل شکسته کودکی از برای چیست
ببین اری تو ببین
ببین ان گلهای سرخ را که مظهر پاکی کودکی هستند
کودکی که از برای یک اب نبات میگرید
و تنها برای یک نصف سیب قهقه سر میدهد
و تو از صفا و صداقت از بی ریاییهای کودکانه
از ان محبتهای خالصانه کودکی که
به پای یک بوته خار میریزد دور شدی
دور انقدر دور که حتی غبار راهت هم پیدا نیست
انقدر دور که حتا فریادهای جیغ گونه کودکیت به گوشت نمیرسد
تا دورتر نرفتی تا دیر تر نشده برگرد بیا
بیا و کودک شو بیا و کودک باش..... بیاااااااااا

هیچ نظری موجود نیست: