ديشب با 2 تا از دوستام رفتيم كافي شاپ, اون 2 تا روبروي هم و من پشت به جمعيت و بين اون 2 تا !
در تمام طول 1 ساعت اول ,حس خوبي واسه جاي نشستنم نداشتم! صندلي رو عوض كردم, اين پا و اون پا كردم ,غر زدم كه جامون بده (نزديك بار يا اشپزخونه بود ) ,خلاصه بعد از 1 ساعت, يكي از دوستام رفت و من سريع رفتم نشستم سر جاش (پشت به ديوار )و يه اخيش گفتم كه فكر كنم تمام كساني كه اونجا بودن شنيدن !
دوستم : من دقت كردم تو هميشه جاي ميشيني يا مي ايستي كه به همه چيز كنترل داشته باشي !!
واقعا؟ اره, راست ميگه, خودم هم كه فكر ميكنم ميبينم هميشه POSITION و موقيت نشستنم, ايستادنم و هر كاري كه ميكنم, طوري انتخاب ميكنم كه همه رو ببينم و كوچكترين حركتها از نظرم مخفي نمونه !
حتي سر راند!! يادمه كه يا بالاي پايه IVمريض( يعني همون وسيله اي كه بهش سرم وصل ميكردن)مي ايستادم يا روي چهار پايه هايي كه مريضا استفاده ميكردن واسه از تخت بالا رفتن, گاهي هم دو زانو رو صندلي نيمه ايستاده ,نيمه نشسته بودم !
البته البته و صد البته يه دليل ديگه هم بود كه من اصولن مثل بچه ادم سر راند نمي ايستادم .........
يكي از استادا ميگفت :باي پولار(شخصيت دو قطبي گاهي بيش از حد شاد گاهي بيش از حد افسرده )هستي!2تا از فلو ها ميگفتن: كف كفشم ميخ داره!چند تا از رزيدنتا ميگفتن: خيلي هايپ ميخوري ! و كل بروبچ ديگه شامل استيودنت, اكسترن, اينترن و پرسنل من رو يك دختر ADHDيا بيش فعال ميناميدند!بابام ميگه تو متانت نداري!(البته منظورش 10%افسردگي دختر ايراني هست)
خداييش نميدنم چرا ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟
يه ذره صدام بلند(البت از يه ذره يه كم بيشتر) ,يه ذره ورجو ووجه زياد ميكنم ,يه كم بي تفاوتم نسبت به بعضي قوانين مسخره ,خيلي ميخندم ,از 10 كيلومترقبل از بيمارستان تا 10 كيلومتر بعدش دارم سلام ميكنم يا جواب سلام ميدم (پيشونيم هم اصلا سفيد نيست) ,CT SONO ,CONSULT(كارهاي كه كلي بايد تو نوبت باشه) در سه سوت انجام ميدم ,عاشق كشيك شلوغ و پدر دربيارم, عاشق خون هستم,هميشه طوري با هيجان حرف ميزنم كه انگار دارم جالب ترين قضيه دنيا رو تعريف ميكنم و در نهايت اينكه تا 2 ماه بعد از رفتنم از هر بخشي راجع بهم حرف ميزنن يا كلي بعد ترها كه از اون بخش رد ميشم همه نيششون باز ميشه و با خنده ,هره و كره, خاطرات 10 ماه پيش كه تو بخششون بودم رو تعريف ميكن ,مثلا: يادته پاچه شلوارتو يكم بالا زده بودي , داشتي دورخط جورابت روي پات با خودكار خط ميكشيدي, بعدم مثل اشعه افتاب ازش خط زدي بيرون ؟!!!
اخرشم نفهميدم من كدوم بيماري رواني رو دارم؟! فقط اينو ميدونم كه وقتي پاهام حس رفتن داشته باشن واقعا سختم كه 2 ساعت سر پا بايستم ,مجبورم از يه چيزي برم بالا يا وقتي لبريز از انرژي ميشم, مجبورم هي حرف بزنم و دستو پامو تكون بدم تا نتركم !
۱ نظر:
سلام
امیدوارم شما پزشکی را بادید باز انتخاب کرده باشید! همکار محترم
ارسال یک نظر