سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

خسته ام ,خسته تر از بالهاي كبوتران يا كريم ,خسته ام, خسته تر از پر پروانه هاي كنار فوارهء خانهء مادر بزرگ ,حتئ خسته تر از دهان ماهيهاي حوض ارامگاه سعدي ,كه هميشه بي هيچ حاصلي باز و بسته مي شوند !
و شايد........
شايد ديگر بريده ام .
روزها از پي هم مي ايند و ميروند و من انگار در يك چرخهء معيوب تكرار مكررات گير كرده ام !روزمرگي زدگي, تا اعماق وجودم ريشه دوانيده است!
و باز انگار, چشمهايم را بسته ام ,تا نبينم كه چطور در اين پوچي مطلق زندگي را هدر مي دهم! نمي خواهم ببينم, يا شايد خود را به نديدن ميزنم ,تا بيش از اين زجر نكشم !
گاهي دلم مي خواست, اصلا نمي ديدم !,گاهي دلم مي خواست, اصلا نمي شنيدم!, يا اي كاش, اصلا نمي فهميدم!, كاش ساده لوحانه از كنار حادثه ها مي گذشتم!, ساده انگارانه زندگي را بازي مي كردم!, و ساده دلانه به فرداي تاريكتر از دخمه هاي زير زميني قرن اميد داشتم!
افسوس, افسوس و صد افسوس !كه, من مي بينم ,مي شنوم و عميقتر از هر بني بشري درك مي كنم !
افسوس, كه اين نيمه هاي خالي ليوانهاي نيم شكسته ,تاب از تحملم بريده! صد افسوس و دريغ از چشم اميدي به فرداي نيامده!, اه و فغان بر روزهايي كه گذشت !چطور هنوز به انتظار نشسته ام ؟ايا اين خصلت احمقانه بشر گونه من است كه نفس از كام بر مي ارد و نبض را چنين منظم و پر تآمل بر رگهاي تنم مي كوبد؟
اي واي بر من, واي از اين انسان بودن, ادامه دادن ...
شايد, تنها به نام انسانيت ,به دل خوشي بازگشت ادميت گم شده در قرن وحشي ,كه تند مثل گردباد در بر گرفته است اين قوم دو پاي گرگ صفت ميش پوش را !شايد تنها كورسوي نقطه اي روشن در وراي انچه در ديد هم نوعانم است, مرا هنوز سر پا نگه داشته!
اري مي دانم ,روزي ديگر گونه, جهاني ديگر واره در راه است! اري مي دانم .!!!

۲ نظر:

نیلوفرانه گفت...

چقدر ناامید عزیزم !! ...

هوشنگ گفت...

سلام
از وبلاگ آقای سکوت به اینجا اومدم. به نظرم به خرده خیلی تیره است. لحظه به لحظه ما در حال جلو رفتن و باعث و بانی های این ناامیدی در حال عقب رفتن و آب شدن هستن. اینو تاریخ اثبات میکنه.