شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

همه چي ارومه,! من چه خوشبختم!!!

شيراز, هرچند بدون بارون !خانه ,هر چند بي حضور مادر ! تفريح, هر چند از نوع سالم,!غذا, خوراكي, انواع و اقسامش, هر چند با همراهي معده درد! پاتوق, هرچند با جو نامناسب! رستوران افريقايي ,هرچند با سر كيسه رو شل كردن! ديدن دوستان, هرچند با دلخوريها و گلگي ها !
اما........
شيرازم, خانه ام ,بين دوستانم, در حال خوشي و اتيش سوزوندن, خوردن و ريختن, پاشيدن و خريد كردن!
از 2.5 روز مرخصي 1.5 روز گذشت و هنوز خيلي كارا بايد بكنم, خيلي جاها بايد برم, خيلي لدما رو بايد ببينم و خيلي خريدا بايد انجام بدم, فرصت كمه!
يكشنبه بر ميگردم, به همون روستاي بي اب و علف, بي ابادي! خوشحالم و ناراحت از رفتن, اما, كفه خوشحالي ميچربه اونقدر كه شايد....!!!

۲ نظر:

سکوت گفت...

"اینک

من ضمیر ناخودآگاه سوم شخص جمع غایب نسل ضد هوایی هستم.

نسل یوگی و دوستان،

نسل نارنجک های پلاستیکی

نسل بلوجین زیکو و توپ شقایق.

یاور همیشه مومن!

ای رفیق مانده استخوان بر پوست!

تفاله ی قهوه ات را انگشت نزده

کجا رفتی؟

مگر نمی دانستی

فال ما همیشه از تفاله درآمده؟
"
اینجا همونجاست . همونجا که زبون از گفتن باز میمونه و دست از نوشتن.
عقل میگه ببین.بیدار بمون. بخون. و میدونی که باز فراموش میکنی. دوباره و دوباره و باز دوباره.

سیاووش گفت...

حالا که می نویسم این را حتمن برگشته اید.
از روستای بی علف و آبادی هم شاید کمی کلافه شده اید.فقط می پرسم راست می گویند روستائی ها با صفا هستند؟ من شک ام بیشتر شبیه مخالفت ایست که پشت شرم پنهان اش کرده باشم.

مخلصیم